مانیفست "اسلام ناب" (۱) (امام رضا ع ، تبیین ها و تاکتیکها)
خادمان فرهنگی آستان قدس رضوی _ مشهد_ ۱۳۹۵
بسمالله الرحمن الرحیم
سلام عرض میکنم خدمت خواهران و برادران عزیز. حضرت علیبنموسیالرضا(ع) خدا را سپاسگزاریم که در حرم ایشان و در محضر ایشان بعضی از فرمایشات ایشان را با دوستان به گفتگو میگذاریم. فرمودند این اسلام ناب، اتفاقاً بلکه دقیقاً ترجمه تعبیری است که در «عیون اخبارالرضا(ع)» است. اصل این نامه حضرت رضا(ع) دوستان در جلد 2 عیون، باب 35 میتوانند ملاحظه بفرمایند. باب 35، 18تا حدیث دارد اولین آن همین حدیث است. حدیث فوقالعاده مهمی است که مشهور به محضالاسلام است یعنی اسلام ناب، اسلام خالص. اصل مسئله این است که مأمون به نام حاکمیت و خلافت اسلامی قدرت اول جهان است، قدرت اول سیاسی، اقتصادی، علمی جهان در آن دوران، جهان اسلام است. مأمون اتفاقاً بین خلفای بنیعباس، بر اساس ادعاها و اظهارات و تظاهراتی که میکرد نزدیکترین شاید خلیفه عباسی به مکتب و مذهب اهل بیت(ع) خودش را نشان میداد. به لحاظ کلامی جزو معتزله، عقلگرایان اهل سنت بود و به لحاظ باز کلامی و تاریخی اینها خودشان را علوی میدانستند محبّ اهل بیت(ع) و حتی تا ادعای تشیّع. ادعایشان هم برای یارگیری بین مردم این بود که آنها برخلاف بنیامیه که سرنگون شدند و ما هرجا آنها را پیدا کردیم ما امویها را مجازات کردیم. حق، حق اهل بیت پیامبر(ص) است اما خودشان باز بنیعباس بزرگترین جنایات را در حق اهل بیت(ع) کردند. بین همه اینها زیرکترین و پیچیدهترین خلیفه و حاکم مأمون است. شخصیت مأمون مستقلاً باید مطالعه بشود. بعد از شهادت حضرت رضا(ع) ایشان مجلس عزای بزرگی برای حضرت امام رضا(ع) گرفت و گفت اگر قتلی بوده ما قاتل او را پیدا میکنیم و مجازات خواهیم کرد اگر هم نبوده که هیچی. تظاهر میکرد که من اعلام کردم که علیبنموسیالرضا(ع) و اهل بیت(ع) شایسته خلافت هستند و ایشان را از مدینه اینجا آوردیم، که حضرت رضا(ع) به همه تفهیم کردند که ما را آمدیم، ما را آمدیم یعنی ما را آوردند ظاهراً خودمان آمدیم ولی در واقع ما را آوردند! گفت ایشان آمدند و من هم میگویم خلافت برای شماست! شما خلافت را بپذیرید ما در خدمت شما هستیم. خب حضرت رضا(ع) از مأمون پیجیدهتر و دقیقتر هستند میفهمند که کل قضیه، کلاهبرداری بزرگ سیاسی است هم برای امروز، یعنی همان روز که از امام رضا(ع) و اهل بیت(ع) اینها کسب مشروعیت کنند و هم تا همین امروز گفته بشود که اگر خلافت بنیعباس یا بطور خاص مأمون نامشروط بود چرا علیبنموسی آمدند و چرا با اینها همراهی کردند؟ از آن طرف اگر همراهی نمیکردند خب سیاست حاکمیت تا آن لحظه چه بود؟ پدر ایشان موسیبنجعفر(ع) سالها در زندان بوده، به شهادت رساندند یکی یکی شکار میکردند و با بدترین نوع شکنجهها و بدترین قتلعامها را اینها صورت دادند. حضرت رضا(ع) روشی را که بکار بستند این بود که حتی یک قطره مشروعیت به حاکمیت و شخص مأمون ندادند فرمودند زیر هیچ کدام از احکام حکومتیتان را امضاء نمیکنم و من در هیچ مسئله حکومتی وارد نمیشوم یعنی من جزء حکومت نیستم و این حکومت را مشروع نمیدانم اما در عین حال نمیتوانست و امکان این که بگویند نه، نبود به دلیل این که جامعه هم توجیه نبود میگفتند که اینها اصلاً قدرتطلب هستند اگر قدرت برای خدمت میخواهید خب بیایید ما داریم میدهیم! یعنی حضرت رضا(ع) و علویها به چنان قدرت اجتماعی و پایگاه اجتماعی قوی رسیدند که قویترین قدرت جهان یعنی خلیفه بنیعباس که ابرقدرت جهان است نمیتواند، زمان حضرت رضا(ع) که کاری که پدرش هارون با موسیبنجعفر(ع) کرد با امام رضا(ع) بکند نه میتواند رها کند و عملاً گیر افتاده است با شیوه دو دوزه بازی وارد عمل میشود و حضرت رضا(ع) دقیقاً فن بدل میزنند و آن ضد حملهای که حضرت رضا(ع) میزنند این است که تو میخواهی از من سوء استفاده بکنی، کارهای خودت را بکنی، حالا من، از این فرصت حسن استفاده را میکنم بدون این که به تو کمک کنیم و به شماها مشروعیت بدهیم کار خودمان را میکنیم یعنی کار جبهه حق را. حضرت رضا(ع) چه کار کرد؟ هر امتیازی که میشد از حاکمیت به نفع جبهه حق گرفت. یعنی علویها که همه جا تحت تعقیب بودند در زندانها، شکنجهگاهها، تبعیدگاهها، نمیگذاشتند نفس بکشند و اینها قیامهای مسلحانه کرده بودند در مکه و در یمن، در چند نقطه حتی خود عراق، در شمال آفریقا، در شمال بخشهایی از ایران، علویها قیام کرده بودند و حکومت مستقل تشکیل داده بودند این برای این که بتواند هم به افکار عمومی بگوید که ما ضد اینها نیستیم و هم ایشان را بیاورد و بگوید رئیس کل اینها که علیبنموسی(ع) است اینجا پیش ماست، بقیه را مهار کنند یا ساکت و سرکوب کنند و خودشان مشروعیت داشته باشند این کاری بود که آنها میخواستند بکنند. یعنی خودشان را به اهل بیت(ع) بمالند و آنها را هم مثل خودشان نجس کنند و بگویند اینها هم مثل ماها هستند اینها با ما فرقی ندارند. آن روح جذاب انقلابی و عدالتخواهی را از آنها سلب کنند لوث کنند و بگویند ببینید اینها دنبال قدرت بودند الآن ما که گفتیم توی حکومت آمدند! و لبه تیز شمشیر نهضت اهل بیت(ع) را کُند کنند خودشان را موجّه و مشروع کنند آنها را ناموجّه و نامشروع کنند. حضرت رضا(ع) چه کردند؟ سریع اعلام کردند که ما شما را مشروع نمیدانیم من خلافت را نمیپذیرم، نائب خلیفگی هم در حد تشریفاتی، من در هیچ امر حکومتی مشارکت و دخالت نمیکنم. مسئولیت هیچ کار شما را نمیپذیرم، زیر پای هیچ حکم حکومتی را امضاء نمیکنم. یعنی چه؟ یعنی اینها نامشروع هستند پس دیگر از ما نمیتوانند مشروعیت بگیرند. ولی حالا ما با اینها چه میکنیم؟ ما از همین امکانات خلافت ظاهری اسلامی استفاده میکنیم برای این که هم اسلام را به جهان معرفی کنیم هم اهل بیت(ع) را به کل جهان اسلام معرفی کنیم. هم نیروهای اهل بیت(ع) را، علوییون، انقلابیون و عدالتخواهان را از زیر فشار و ساتور حکومت کنار بکشیم که آزادی عمل پیدا کنند چون دیگر حکومت نمیتواند اینها را سرکوب کند میگویند رئیس ما که آنجاست ما الآن چطور اپوزیسیون و ضدنظام و براندازی هستیم ما باید فعالیت قانونی و رسمی بکنیم. یک فضای عظیمی حضرت رضا(ع) باز کردند هزاران نفر از اینها، انقلابیون در جهان اسلام از جزیرهالعرب تا حجاز و عراق، تا خود ایران، تا مناطق دیگر تا شمال آفریقا فعال شدند. یک علت این که اولاد مستقیم و غیر مستقیم موسیبنجعفر(ع) تقریباً همه جا هستند یعنی از شمال آفریقا، من در سودان دیدم بعضی از جریانهای متصوفه، صوفیان اهل سنت که اهل تصوف هستند و شدیداً محبّ اهل بیت(ع) هستند مقرشان یکی از امامزادهها هست. همینها که ما میگوییم امامزاده ما هستند اولاد موسیبنجعفر(ع) مقرّ او آنجا مرکز یک سماء بزرگ صوفیان شده که مثلاً هر هفته هزاران هزار نفر جمعیت میآمدند مشغول سماء میشدند یعنی میدانید تشیّع در خیلی از دورانها در قالب تصوف در جهان اسلام گسترش پیدا کرد چون صریح نمیتوانستند بگویند تشیع، از بُعد معنوی و عرفانی آن استفاده میکردند. به لحاظ فقهی مثلاً حنفی و مالکی، به لحاظ کلامی در واقع، آن تصوف طوری مطرح میشد که شاید 70 – 80 درصد اشتراکات با تشیّع داشت. از جمله مسئله ولایت، مسئله محبّت، البته جریانات تصوفی هم بودند که حتی اگر گرایش شیعی در ظاهر داشتند اما در واقع، یک نوع درویشبازی درست میکردند ولی هم انحرافاتی در قالب تصوف بوجود آوردند کسانی که وارد تشیّع وارد افکار عمومی بعضی از شیعیان هم کردند ولی از آن طرف هم یک محمل خوبی بود چون هرجا اسم شیعه علی و اهل بیت میآمد فوری آنها را کشتار میکردند ولی وقتی میآمدند میگفتند ما شیعه اهل بیت نیستیم، در تصوف مسائلی که مطرح میشد خیلیهایش با مباحث خلافت عباسی اصلاً سازگار نبود و یک حالت معنویت غیر حکومتی و غیر رسمی داشت و این شکل را به خودش میگرفت. حالا وارد تصوف نمیخواهم بشوم یک بحث دوپهلو و چندپهلو و پیچیدهای است فرصتها و تهدیدهایی بود. ولی هم بعضی از مستشرقین این حرف را زدند و هم بعضی از تئورسینهای بنیعباس میگفتند که شیعه دارد زرنگی میکند و به اسم تصوف همه جا گسترش پیدا کرده است یعنی از شمال آفریقا تا بالکان، اروپا، تا اروپای اسلامی که دست بعدها عثمانیها بود تا مرزهای چین، تا آسیای میانه، تا آفریقا، تا شرق آسیا، خیلی از این جاها شما میروید میبینید که جریانهای صوفی سنی، هستند که همه محبّ اهل بیت(ع) هستند. چون اهل تصوف و سنّی، هم حتی فرض کنید 17- 18 تا جریان یا فرقه اگر هستند همهشان به جز یک مورد سلسله تصوفشان را به علیبنابیطالب(ع) میرسانند. یک جریان هست جریان نقشبندی که آنها هم به ابوبکر و علی(ع) به هر دو میرسانند. بنابراین هرجا در اهل سنت، جریان تصوف بود که خیلی جریان قویای در جهان اسلام است اینها اولاً ضد وهابیت هستند و با این جریانهای تکفیری و وهابی مخالفاند و اغلب محبّ اهل بیت(ع) هستند و اکثر اهل سنت زیارت و شفاعت را قبول دارند. حالا در این قالب هم بود. حضرت علیبنموسیالرضا(ع) که نهضت عجیب و عظیم بیدارگری از یک طرف خلافت و دستگاه را زیر سؤال بردند و گفتند ما اینها را مشروع نمیدانیم، حبّ اهل بیت اینها دروغین است بازی است. از آن طرف، به حکومت گفتند حالا که ما دعوت شدیم شما قاعدتاً باید آزادی بدهید، یک مرتبه علویها انقلابیون، در سراسر جهان اسلام از زیرزمینها بیرون آمدند و یک جاهایی با جنگ مسلحانه حکومتهای کوچک علوی تشکیل شد عموها و برادران تنی و ناتنی و عموهای حضرت رضا(ع) خیلیها آن موقع انقلاب کردند، قیامها و حکومتهای علوی تشکیل دادند. مثلاً در یمن حکومت اسلامی علوی راه افتاد، مکه دست علویها افتاد، در مکه و مدینه حکومت اسلامی علوی راه افتاد و چون مأمون، در خراسان بود خیلی دور از حجاز و عراق بود عملاً کل آن مناطق داشت دست شیعه میافتاد و لذا یکی از خطهایی که بنیعباس به او دادند گفتند شما یک گوشه نشستید بیا مرکز جهان اسلام که از آنجا حرکت کرد و به بغداد آمد. بعد از این که حضرت رضا(ع) را به شهادت رساند. خواستم این فضای کلی را به دوستان یادآوری کنم و در ذهن دوستان باشد که چه فضایی است که این حدیث در چه شرایطی مطرح میشود؟ جریانهای مختلف فکری غیر اسلامی، ضد اسلامی و اسلامی انحرافی، حتی شیعه انحرافی، در این زمان وجود دارند. انواع ایسمها، ایدئولوژیها، مکتبها، فرقههای سیاسی، عرفانی، کلامی و فقهی همه هستند. حضرت رضا(ع) در جبهه، در آنِ واحد با همه اینها یک جبههای تشکیل میدهد که با زبان کاملاً علمی و مؤدبانه و منصفانه به این معنا که ما از طرف حکومت بنیعباس من حرف نمیزدم زبان اینها زبان خشونت و شمشیر است، زبان ما، زبان منطق و ادب و اخلاق است. با همه جریانهای فکری، بیدین، ضد دین، شکّاک و نسبیگرا، سوفسطایی، همه اینها در مناظرات حضرت رضا(ع) هست، با جریانهای مختلف دینی غیر اسلامی، با جریانهای مختلف اسلامی غیر اهل بیتی، با جریانهای مختلف شیعی از غلات شیعه، انحرافیونی که میگویند حضرت رضا(ع) خداست، موسیبنجعفر(ع) خداست، امام صادق(ع) خداست، یا پیامبر جدید است، حضرت(ع) با اینها درگیر شدند تا کسانی که ناصبی و دشمن اهل بیت(ع) هستند مثل همین تکفیریها. این خیلی هنر پیچیدهای است. حضرت رضا(ع) را باید هنرمند درجه یک سیاسی از نگاه مادی نگاه کنید یک نابغه و یک سوپر نابغه سیاسی باید دانست کسانی که شیعه نیستند اینها را امام معصوم و الهی نمیدانند حتماً یک نابغه استثنایی میدانند که چطور با دست خالی، بزرگترین غول قدرت جهان، بزرگترین ابرقدرت جهان را یعنی خلافت عباسی را، آن هم زمان پیچیدهترین و سیاسیترین خلیفه، مأمون که خودش هم دانشمند است میدانید برخلاف بقیه خلفا که خیلیهایشان سواد درستی نداشتند مثل اکثر حاکمان دنیا که غالباً بیسواد هستند ولی بعضیهایشان مثل مأمون یک آدم باسواد شاعر با فرقههای مختلف آشناست، خودش اهل مناظره است و مدعی حبّ علی و اهل بیت، حتی مدعی تشیّع است و آمده با حضرت رضا(ع) در واقع کشتی میگیرد، با ایشان وارد یک بازی سیاسی شده است، از بزرگان معتزله است، زمان او حتی با جریانهای اشعری مسلک مبارزه شد و حتی بعضیها را مأمون دستگیر کرد و زندان انداخت. در همین دورانهاست که حکومت، ضد این تفکر است. حتی احمد حنبل، رهبر حنابله و اهل حدیث در میان اهل سنت، بخاطر عقایدش راجع به حدوث و قدم قرآن، زندان میافتد و شلاق میخورد. حکومت سنی آن زمان، حکومت عقلگراست که گرایش معتزلی دارد با جریان اهل حدیث که اهل حدیث سنی مثل اخباریون شیعه هستند عین هم هستند. همین جریانهای وهابی و تکفیری، از دل آنها بیرون آمدند، مأمون با اینها بازی میکرد و خودش را در سِلک حضرت رضا(ع) میدانست و میگفت ما و اهل بیت(ع) ما جریانهای عقلگرا و... هستیم. کاری کرد که حتی آرم اینها را تغییر داد. میدانید که آرم بنیعباس رنگ سیاه بود در دستگاه خلافت بنیعباس همه لباس سیاه میپوشیدند و عمامه سیاه میگذاشتند و هرکس میخواست بگوید که ما فرزند پیامبر از اهل بیت پیامبر(ص) هستیم عمامه سیاه میبست. در سنت حضرت رضا(ع) و اهل بیت(ع) بیشتر رنگ سبز بود، البته همه رنگها بود، امامها عمامههای مختلف داشتند ولی رنگ سمبلیک اینها سبز بود به این دلیل که حتی در یک دورهای مأمون مجبور میشود رسماً اعلام کند که لباس رسمی درون حکومت و دارالخلافه خراسان در مرو، همه لباس سبز بپوشند خودش هم پوشید هم برای تظاهر و عوامفریبی و هم حساسیتها را کم کند. خب تا اینجاها رفته است. حالا یک چنین کسی که حضرت رضا(ع) در جهات مختلف هم به جامعه سیگنال میدهند که حواستان باشد این کارشان اسلامی نبود، یک کسی سؤال میکند، حضرت رضا(ع) میفرماید نه، ما این را نگفتیم و ما این را قبول نداریم هم از یک طرف با جریانهای شیعه افراطی مبارزه میکنند - عرض کردم که – کسی خدمت حضرت رضا(ع) آمد گفت که میگویند شماها، پدران شما و اهل بیت گفتید که ما خداییم؟ ما رازق هستیم، ما رزّاق هستیم و رزق مردم دست ماست! ما صانع و ما خالق مردم هستیم خدا همه چیز را به ما تفویض کرده و خودش رفته، دیگر کار خدا کلاً به شما اهل بیت(ع) واگذار شده است، خدا رفته، تعطیلات! همان حرفی که دِئیستها در غرب گفتند و همان حرفی که مشرکین به یک شکل دیگری گفتند که خدا همه اختیاراتش را به دیگران تفویض کرده است. دِئیستها میگفتند خدا همه اختیاراتش را به طبیعت و قوانین مادی و طبیعی تفویض کرده است. مشرکین بتپرست میگفتند همهاش را واگذار کرده به ارباب انواع و خدایان و فرشتگان که این بتها نماد آنها هستند. هرکسی یک جوری. حضرت رضا(ع) فرمودند نه. شفاعت و توسل و زیارت و ولایتی که ما میگوییم تفویضی نیست به این معنا که خداوند کنار رفته و اینها را واگذار به کس دیگری کرده است که حالا اگر فرصت بشود در همین روایت و در همین رساله هم هست. گفتند که شنیدیم شما گفتید ما اهل بیت خدای مردم هستیم. حضرت رضا(ع) جوابش را ندادند و رو کردند به قبله، و دستهایشان را بالا بردند و در حالی که صدایشان میلرزید و اشک از چشمان مبارکشان جاری بود فرمودند که خدایا، این اولین ستمی نیست که بر ما اهل بیت میشود که یک چنین چیزی را به ما نسبت میدهند. بعد خطاب به خدای متعال عرض کردند که خدایا تو میدانی چنین کلمهای و معنایی نزدیک به چنین کلماتی که ما به جای تو یا در عرض تو، نه چنین کلمهای از دهان من خارج شده و نه هرگز از دهان پدران ما. افتخار ما بندگی خداوند است. اتفاقاً به دلیل همین بندگی است که اینها به اذن الله شفیع میشوند نه بدون اذنالله. بخاطر همین بندگی و افتادگی و فنا شدن در خداوند است که زیارت حضرت رضا(ع) زیارت خدا میشود میشود زیارت رسولالله(ص). توسل به خدا از طریق اینها، نه توسل به اینها، بلکه توسل به خدا از طریق اینها. اینها وسیله هستند و خدا هدف است. وهابیها میگویند فرقش با بتپرستی چیست! خیلی فرق دارد فرق آن این است که شیعه و سنیانی که به زیارت میروند هیچ اصالتی برای امام و پیامبر(ص) مستقل از خداوند و در عرض خداوند یا به جای خداوند قائل نیستند. چون اینها میگویند شما مثل مشرکین هستید چون مشرکین هم میگویند این بتهای چوبی که نمیگویند اینها ما را خلق کردند، میگویند اینها واسطه فیض هستند، خدایان هستند یا خدای خدایان، ما میخواهیم به خدای خدایان نزدیک بشویم منتهی دسترسی مستقیم نداریم و از طریق خدایان شفاعت آنها، زیارت آنها و توسل به آنها، خداوند ارباب انواع، فرشتگان، مسیحیان میگویند مسیح و مریم، و هرکسی یک چیزی میگویند و این بتها سمبل و نماد آنها هستند. میگویند فرق شما با آنها چیست؟ خیلی فرق است. 1) خداوند فرمود شفاعت به اذنالله. خدا کجا اذن برای یک چنین شفاعتهای مشرکانهای داده است ولی برای این شفاعت اذن داده است. دوم اینها وسیله هستند نه هدف، آنها هدف میشوند، برای ما حضرت رضا(ع) هدف نیست، هدف خداست، اینها وسیله الیالله میشوند. 3) ما عقیده نداریم، حضرت رضا فرمودند چنین چیزی نیست که خداوند کارهای خدایی را و خدایی کردن را کنار گذاشته و همه را به دست اهل بیت سپرده و خداوند تعطیلات رفته است! چنین چیزی نیست. اگر کسی به این سهتا عقیده داشته باشد این شرک است. میخواهد بت باشد، میخواهد امام رضا(ع) باشد میخواهد خود پیامبر باشد، میخواهد فرشتهها باشند، میخواهد عیسی مسیح باشد. ولی حضرت رضا(ع) فرمودند ما کی چنین چیزی گفتیم؟ مستقل از خداوند همه هیچ هستیم هیچ. در محضر خداوند هم ما هیچیم هیچ؛ و چون در محضر خدا همه هیچتریم از همه ولیّتریم و ولایتمان بیشتر است و بنابراین اطاعتشان واجب میشود و زیارتشان عبادت خدا میشود. شفاعتش هم به اذنالله هست و توسل آن هم توسل الیالله است نه الیکم، توسل بکم الیالله. یعنی شما وسیله هستید، الله هدف است این فرق شیعه و مشرک است. این فرق، کم نیست. این شفاعت و زیارت و توسل عین توحید است. حضرت(ع) یک جاهایی در این نامه به آن اشاره میکنند. حالا دقت کنید در این شرایط، حضرت رضا(ع) امکانات حکومتی را تا شده بیسروصدا به نفع جریان اسلامی مصادره کردند که از زیرزمینها بیرون بیایند فعال بشوند و علنی بشوند، حزب علنی و عملی و فعالیت که، این فعالیتها اینقدر شد که مأمون ترسید و رهبران و تئورسینها و ریشسفیدهای بنیعباس از عراق و بغداد به خود خراسان آمدند و جلسهای گذاشتند و گفتند داری چه کار میکنی؟ چه کار میخواستی بکنی و چه کار شد! تو میخواستی به اسم علیبنموسیالرضا(ع) و اهل بیت(ع) کاسبی کنی خودت سر کار باشی، این آمد پدر تو را درآورده! هم آبرویت رفته و هم خیلیها نمیشناختند و ایشان را از نزدیک ندیده بودند در مدینه میشناختند، آورده اینجا کل این خراسان و این منطقه ماوراءالنهر همه مرید این شدند، چه کار میکنی؟ داری دشمنت را تقویت میکنی و خودت را داری نابود میکنی. و آنجا به این جمعبندی میرسند که توطئه شکست خورد و برای ترور و مسموم کردن امام رضا(ع) میروند. به قول امروزیها بیوتروریزم. ترور میکروبی و شیمیایی و سم.
هشتگهای موضوعی